وقف پیوند عشق و ایمان است
چشمه ای همیشه جوشان است
آدمی را به آسمان ببرد
سمت دلدار مهربان ببرد
بی‌گمان بهترین اعمال است
هم تماشای عشق و هم فال است
واقفان عاشقان معبودند
از زیان فارقند و در سودند
امتحانی اگر کند معبود
یک نَفَرشان نمی‌شود مردود
جاودان می‌کنند یاری را
مستی و عشق می‌گساری را
سینه‌هاشان فراخ دریاهاست
عزمشان تا همیشه پا برجاست
کهکشان‌های نور و ایمانند
قدر این کار نیک می‌دانند
عشق جانانه را به جان بخرند
این جهان را به آن جهان ببرند
پشت پا می‌زنند دنیا را
تا ببوسند دست دریا را
پای میز حساب مسرورند
همدم مردمان پرشورند
می‌رسد دستشان به کوثر و نور
خالق از کرده‌هایشان مسرور
می‌دهند از بهشتشان آواز
بیایید که رسید موسم پرواز

نورالله عجم نوروزی ـ استان سمنان

روزگاری دست و پا وچشم را
وقف می کردم به نام کردگار
عشق بود و رویش ودلدادگی
از خزان می آمد آوای بهار
وقف یعنی بگذری از هرچه هست
یعنی از مال و منال و و جان خویش
تا خدا خشنود گردد، خلق هم
بی کمی منت از این احسان خویش
چشمه
وقف است جاری تا ابد
باغ دلها سبز می گردد از آن
بوسه بر دست تو خواهم زد که شد
دست تو مشکل گشای مردمان
مثل فانوسی که نورش می رسد
بر حریم سرد و تاریک کسی
می زداید دستهای سبز تو
از نگاه مردمان، دلواپسی
ای شمیم روح بخش زندگی
از تو می آید دمادم بر مشام
نشأت از قرآن گرفته کارِتو
عالم از فعل تو می گیرد وام
هرکویر تشنه را سیراب کن
ای دلت دریا و چشمت آسمان
زورقی شو در دل طوفانِ غم
در میان موج های بی امان
باقیاتی داری اکنون پس چه باک
او تو
وقف گاه محشر، جان من
مهربان بودی به خلق و با تو هست
مهربان تر به یقین، یزدانِ من
دست شستی از هر آن چیزی که داد
تا رسیدی بر سر عرفان او
دل به او دادی و باقی را کنون
می دهی تو بر سر پیمان او
ریشه دارد در دلت مهر خدا
کاینچنین مهرت نشسته بر دلم
کاش می شد بگذرم مانند تو
از حریم کوچک این منزلم

پریوش ملکشاهیان - استان کرمانشاه

با خود شمیم باغهای سیب دارند
دستان تو اردیبهشتی بیقرارند!
دیگر چه ترس از برف و بوران زمستان
وقتی که اهل قریه مهمان بهارند!
گل می‌کند حتی کویر تشنه وقتی
آن ابرهای ناگهان، باران ببارند
این چشمه‌های تا خدا جاری چه زیبا
بر خاک خسته رد پا جا می‌گذارند
سرشاخه‌های
وقف در باغ بهشت است
هر خوشه‌اش را صد برابر می‌شمارند
از آسمان رفتند اما تا همیشه
در ذهن گلها، ابر و باران ماندگارند
ای چشمه‌ی سرشار از آواز برخیز
لبهای خشک قریه‌ها چشم انتظارند!

عاليه مهرابي